شاعر : رضا قربانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل
من از لبت شـنـیـدم، تا اسم کـربلا را دادند دست روحم،درد و غم وبلا را
مانند توزمن هم پوشیده نیست اسرار میبـیـنم ابتـدا را،میخـوانم انتـهـا را
روزده مــحــرم روزقـرارتــان بـود توزود آمدی تاراضـی کـنی خـدارا
گـفـتـنـد میـهـمـانید،اما چه میهـمانی؟ فعلا که تا به امروز،با ما نشدمـدارا
در ابتدا که یا رب،مهمان نیزههـائـیم خـتم به خـیر فـرما،پـایـان ماجـرا را
اینها که راه مارا درکـربلا گـرفـتـند دیـروزدرمـدیـنـه بـسـتـنـد راه ما را
من عهد بستهام با،مادر که با توباشم بفرستـشـان مدیـنه،زنها و بچهها را ایکاش قبل از آنکه،خیمه به پا نمایی میکندی ای برادر،در دشت قبر ما را لب تر کنی عزیزم،سرمیدهم به جایت تغـیـیر میدهم من،تقـدیر را قضا را
تا قـتـلهگـاه ازتـل منراه میگـشـایـم خواهنددیداینجـاموسای بیعـصارا بر دوش تو شهادت بردوش من اسارت بسـپاردست زینب اولاد مصطـفیرا
صد قطعه از تن تو در چشم زینب آمد وقـتی نـگـاه کردم هرجای نـیـنـوارا
ایکاش بین گودال عصردهم عزیزم حـداقـل نـدزدنـد ازپـیـکـرت عـبـارا
حـق دارم ای برادردلـواپس توباشـم آورده کـوفه باخود خـولی بیحـیا را